- رام ساختن
- فرمانبردار کردن، نرم کردن
معنی رام ساختن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عدل، بسته بار مهیا کردن
ساکت کردن، رام کردن
روانه کردن، کاری را روبراه کردن
آشکار کردن، فاش کردن
راست کردن، از کجی در آوردن
آماده ساختن
آماده ساختن
روان کردن، جاری کردن، جریان دادن، روانه کردن
خوالیگری
ساختن
مقدمات کار را فراهم کردن آماده شدن: (حال وی بگفت و آنگاه باز نمود که اختیار ما بر تو میافتد. باز گرد و کار بساز (بیهقی)، حاجت کسی را بر آوردن کار او را انجام دادن: در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودا زده را کار بساز) (حافظ)، کشتن بقتل رسانیدن
نی نواختن نی زدن: بوستان عودهمی سوزدتیماربسوزخ فاخته نای همی سازدطنبوربسازخ (منوچهری لغ)
شرمنده شدن و خجالت کشیدن